سفارش تبلیغ
صبا ویژن
.persianblog'">

بدون موضوع!

پنج شنبه 88/2/24 :: ساعت 9:19 عصر

ساعت 2 بود داشتم  inbox گوشیمو خالی می کردم بعد یه اس ام اس بود جلب توجه کرد دیگه :

for i =10 to 1 step 1

print i

next i

print fire

end sub

این هم نمونه ای از یکی از امدادهای الهی امروز سر امتحان کامپیوتر بود

امتحان امروز واسه خودش سوژه ای بود

صبح بعد از دو روز رفتیم مدرسه فهمیدم که 7 تا از بچه های ... روز سه شنبه اومدن مدرسه(خدا خیرشون بده) بعد نکته ی جالبش اینجاست که همه با کیف و کتاب اومدن مدرسه من فقط 2تا خودکار به دست رفتم تو مدرسه!‏بعد جالبترش اینجاس که ملت گفتن مدیر سوژمون گفته که به ولله العلی العظیم(کلا مدیر ما توی اختراع کردن کلمه ها حرفه ایه! ) اونایی غیبت کنن ازشون امتحانای غیر نهایی رو نمی گیریم!ناظممون رو هم که دیدم گفت:< به به چه عجب تشریف آوردین!> جا خوردم وقتی اینطوری گفت ، گفتم:< آقا می اومدیم مدرسه در و دیوار و نگاه می کردیم؟ حداقل رفتیم خونه یه دفتر حسابان خوندیم! >

بعد از صف رفتیم تو کلاس، یه چند لحظه بعدش اومدن گفتن بیاین سالن واسه امتحان.ما هم نشستیم بعد ناظم اومد و گفت اسمایی می خونم بمونن بقیه برن همونجایی که این چند روز بودن!اسم ما هم توی این لیست بود.نمی دونم والا اسم من از کجاشون در اومده بود

امتحان با یه خورده جینگولک بازی شروع شد، برگه ها رو دادن و نیست منم  برنامه نویس مشهوری هستم شروع کردم به جواب دادن! بعد به حسن زاده(معلم کامپیوتر) گفتم:< آقا یه تیکه برگه بده!> با هزار منت یه تیکه داد(نصف برگه دفتر!!) و گفت اسمتو بنویس ازت می گیرمش! گفتم باش! سرگرم بودم و امدادهای الهی که همرام بود رو نوشتم رو کاغذ ِ !(برنامه ی عدد اول و مقلوب رو داشتم که هر 2تاش اومده بود!) بعد داشتم انتقال می دادم رو برگه که یهو محمد حسنی(همه کاره و هیج کاره!مسئول دفتری مدرسه) اومد بالا سرم! بنده خدا امروز جو گیر شده بود، یهو برگه رو ازم گرفت مچاله کرد ، وقتی می خواست بگیره گفتم حسن زاده داده، روشو کرد و برگه رو ببره، دوباره گفتم حسن زاده داده، نداد، یهو بلند داد زدم حسن زاده داده!!! برگشت گفت چرا داد می زنی؟بیا بگیر(واقعا اگه می گرفت خیلی حالم گرفته می شه! دوباره یک ساعت باید چشمام رو کور می کردم!)دوباره شروع کردم به نوشتن یه 20 دقیقه ای گذشت که حسن زاده اومد بالا سرم گفت: چرا این کاغذ مچالس!!!منو می گی! اعصابم خورد شد ،زدم تو کلم گفتم: محمد حسنی مچاله کرد،رومو کردم یه طرف دیگه و گفتم: هر کی می رسه یه حرفی می زنه!!! بعد دوباره گفت: اصلا تو چرا برگه برداشتی؟مگه نگفتم برگه برندارین؟منم خندم گرفته بود و گفتم: آقا خودتون دادیــــــــن!! گفت: آها! بعدش رفت!یه دوتا سوال بود اصلا حفظ نکرده بودم!دوستمم نتونست برسونه بلند شد رفت بهش گفتم اس ام اس کن! جریان اس ام اس بالا هم همینه!رفت بیرون و اس ام اس کرد،بعدش سوالای دیگه ای رو هم که بلد نبودم یکی از دوستان دیگر جلوم بود گفتم علی بنویس رو پیش نویست خواستی بلند شی بده من! یهو دیدم داره بال بال می زنه برگه رو گرفتم و اون دوتارو هم نوشتم!به سلامتی و خوشی امتحان تموم شد

پ.ن: سالی که نکوست از بهارش پداست دیگه! شنبه هم امتحان تاریخ داریم!خدا بخیر بگذرونه


¤ نویسنده:علی اسماعیلی

سه شنبه 88/2/22 :: ساعت 12:43 صبح

نمی دونم چی بنویسم! 30 دقیقه از روز سه شنبه گذشته! قلبم درد می کنه! یه عالمه درس نخونده دارم! هزارتا فکر جور واجور توی کلم!!!

نمی دونم چی کار کنم!

اصلا مگه باید کاری بکنم؟

بعد از ظهری با بابام رفتیم یه همایش.جالب بود. یه خورده به اطلاعاتم اضافه شد.اما همش یه استرس توی وجودم بود اونم امتحانای هفته ی دیگس! بهشون فکر که می کنم  بدنم می لرزه.منی که اصلا عین خیالم نبود.پارسال بدون اینکه حتی یه صفحه بخونم می رفتم سر جلسه امتحان!واسم اصلا مهم نبود.ولی الآن واقعا از امتحان نهایی می ترسم!

امتحان نهایی یه طرف، آینده ی مبهمی که واسه خودم می بینم یه طرف!واقعا از زندگی آیندم می ترسم!یه دلهره همیشگی همرامه

یه همراهی ِ ناخواسته و اجباری.

خیلی وقتا می زنم به بی خیالی! می گم این روزا هم می گذرن. اما بعدش که فکر می کنم می بینم شاید (حتما) از چیزایی غافل بشم که واقعا در آینده پشیمونی رو داشته باشه که سودی نداره.نمی دونم چه جوری از این ضرر احتمالی (حتمی) جلوگیری کنم.نمی شه. نمی دونم ولی می تونم!

همه چی خوب می شه!

 

پ.ن:از ساعت 8 قرار ِ‏درس خوندن رو شروع کنم!اینم فقط به خاطر یه دوست خوب و عزیز ِ‏ که خیلی کمکم کرده .ایشالله بتونم خوبیاش رو جبران کنم

 


¤ نویسنده:علی اسماعیلی

پنج شنبه 88/2/3 :: ساعت 2:1 عصر

حسن می گه همه ی ایرانیا دروغگو هستن!

خود حسن ایرانیه پس داره دروغ می گه که ایرانیا دروغگو هستن!

پس حسن داره راست می گه!

 اگه حسن راست می گه پس راست می گه که ایرانیا دروغگو هستن!

اگه ایرانیا دروغگو باشن خود حسن هم ایرانیه!

پس داره دروغ می گه که ایرانیا دروغگو هستن!

و...

 

پ.ن:جالبناک بود،نه؟:D


¤ نویسنده:علی اسماعیلی

چهارشنبه 88/2/2 :: ساعت 6:18 عصر

سلام

یه چند وقتی بود اصلا حس نوشتن رو نداشتم!

اصلا یادم رفته بود همچین جایی هم هست!

ناخودآگاه اومدم اینجا و تصمیم گرفتم یه خورده ای بنویسم و تار عنکبوتارو پاک کنم!

زندگی خیلی سریع می گذره.واقعا باورم نمی شه که الآن سال آخر دبیرستان هستم و چند ماه دیگه تموم می شه!خیلی زود گذشت!با همه ی خاطراتِ خوب و بدش!فکر کنم خوبیش بیشتر بوده(چقد علامت تعجب استفاده می کنم)

در کا کمتر از 30 روز به شروع امتحانام مونده و هر روز هر معلمی میاد سر کلاس استرس امتحان نهای رو واسه ما بیشتر می کنه!الآن استرسش به نظر من کمتر از کنکور نیست!خیلی بد جور شده.

نمی دونم کسی اصلا به اینجا سر می زنه یا نه!

اما من واسه دل خودم می نویسم!

دعام کنید!یا علی


¤ نویسنده:علی اسماعیلی

چهارشنبه 87/8/29 :: ساعت 9:50 عصر

همه می دانیم اولین جائیکه مورد توجه مسلمانان جهان است که چه از نزدیک و چه از راه دور روی خود را به آن سمت می کنند مکه مکرمه، و مهمتر از اون مسجدالحرام و آنهم به خاطر کعبه، خانه خداست.

پرده در کعبه
پرده در کعبه

به خود گفتم شاید برایتان جالب باشد که بدانید روی پرده سیاهی که روی کعبه کشیده شده چه نقشهایی بسته شده و چی نوشته هایی را شامل شده است به همین منظور جهت مطالعه و آگاهی شما دوستان، تمام نوشته ها و آیاتی که بروی این پرده مشکی کعبه درج شده در این پست قرار داده ام.پس مطالب را دنبال کنید:ادامه مطلب...

¤ نویسنده:علی اسماعیلی

   1   2   3      >
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
خانه
مدیریت وبلاگ
شناسنامه
پست الکترونیک


کل بازدیدها:13130


بازدیدامروز:0


بازدیددیروز:2

 RSS 
 
لینک دوستان من
خودم!(سیاسی)
همراز
ساحره

درباره من
بدون موضوع!
علی اسماعیلی
توضیحی ندارم! اینجا سر بزن!

لوگوی وبلاگ
بدون موضوع!

اشتراک در خبرنامه
 

فهرست موضوعی یادداشت ها
روی کعبه چه نوشته .

اوقات شرعی

وضعیت من در یاهو
یــــاهـو

طراحی قالب: رفوزه